میهمان داریم !

به پهلو روی تخت دراز می کشم و فکر می کنم که چقدر دلم برای طاق باز خوابیدن تنگ شده ! برای بچه های انجمن ،برای هیئت دانشجویی ،برای کتاب های کنکور ارشد که در یک گوشه اتاق روی هم تلنبار شده اند و به من دهن کجی می کنند...اشکی قل می خورد و در تار و پود پتو گم می شود.انگار به یک باره همه چیزهایی که به دنبالشان دویده بودم، بخار شده و رفته اند به هوا.می گویند جنین در هفته شانزدهم بارداری اندازه یک آووکادوست.چیزی از مادر بودن حس نمی کنم.اشک هایم با سرعت بیشتری قل می خورند و پتو را خیس می کنند.نگرانم آووکادویی که توی دلم جا خوش کرده ،صدای افکار مالیخولیایی ام را بشنود و غصه بخورد.چیزی از مادر بودن حس نمی کنم.مادرانه هایم جایی میان شلوغی های ذهنم گم شده اند.دستم را روی دلم می کشم.دوباره گرسنه ام.این روزها مسیر رفت و آمدم بین آشپزخانه و تخت و سرویس بهداشتی خلاصه شده است.دلم می خواهد حال میهمانی که به تنم چسبیده است خوب باشد.چیزی از مادر بودن حس نمی کنم.نگرانم که روزی مثل مادر ،به اجبار آرزوهایم را بریزم توی یک صندوقچه و به دست آب بسپارم تا بروند.تا پشت شلوغی روزهای مادرانگی گم بشوند.چیزی از مادر بودن حس نمی کنم اما دلم می خواهد این آووکادوی کوچک حالش خوب باشد.چیزی از مادر بودن حس نمی کنم اما ... رسم میهمان نوازی را خوب بلدم ... 

  • پنجشنبه ۱۳ تیر ۰۴
گوشه:جای خلوت،جای دور از مردم
آخرین مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan